نوشته ها ی دل من

من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم!

نوشته ها ی دل من

من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم!

حقیقت تلخ!

بعد از یه مدت طولانی سلام...  

متنی که نوشتم رو از کتاب نامه های سرگردان انتخاب کردم.نامه از زبان یه دختره به نامزدش 

در واقع واقعیتی درباره همه مردها (البته متاسفانه!!) 

نکته جالبش اینه که نویسنده این کتاب‌،کارو،خودش یه مرده!! 

اینم یه قسمت کوتاه و جالب این نامه: 

        

        تا هنگامیکه قلب زن تسلیم نشده،پست تر و سمج تر از یک سگ ولگرد، 

عاجزتر و توسری خورده تر از زندگی یک اسیر، گداتر از همه گدایان سامره، پوزه 

بر خاک و دست تمنا به پیش، گدایی عشق می کنند... 

اما تا خاطرشان از تسلیم قلب زن، راحت شد، یکباره به یادشان می افتد که خدا 

مردشان آفریده...و تازه کمال مردانگی را در بی نهایت نامردی جستجو می کنند 

در شکنجه دادن قلب و به زنجیر کشیدن یک زن اسیر...

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدیس 26 اردیبهشت 1389 ساعت 14:33

آره واقعا همینه و بدتر اینه که بعد از شنیدن شکسته شدن صدای قلب اون زن احساس غرور میکنن.
ای کاش عاشقش نشده بودم

از قبیله ی باران... 6 شهریور 1389 ساعت 02:11

از این پستت خیلی خوشم اومد..خیلی ..احسنت به حسن انتخاب و نگاه و اندیشه ی عمیقت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد